آن شب ، شب بیست و هفتم رجب بود .
محمد غرق در اندیشه بود که ناگهان صدایی گیرا و گرم درغار پیچید : بخوان!
بخوان به نام پروردگارت که بیافرید ،
آدمی را از لخته خونی آفرید ،
بخوان که پروردگار تو ارجمندترین است ، همان که با قلم آموخت ،
و به آدمی آنچه را که نمی دانست بیاموخت
سلام بر مبعث، بهاریترین فصل گیتی!
سلام بر مبعث، فصل شکفتن گل سرسبد بوستان رسالت!
سلام بر مبعث؛ نوید تزکیه انسانهای شایسته از زشتیها.
سلام بر مبعث؛ روزی که گلهای ایمان در گلستان جان انسان شکوفا شد!
سلام بر مبعث، نوید وحدت حقطلبان جهان از خاستگاه وحی!
سلام بر مبعث، پیام خیزش انسان، از خاک تا افلاک!
سلام بر مبعث، انفجار نور و ظهور همه ارزشها در صحنه حیات بشر!
سلام بر مبعث، جشن بزرگ ستمدیدگان و بییاوران!
سلام بر مبعث، جاری کننده چشمه ایمان و عدالت در کویر خشک زمین!
سلام بر مبعث، پایهگذار حکومت صالحان در عرصه خاک!
اقرَأ باسم رَبّکَ الّذِی خَلَقَ